معنی پیمان قاسم خانی

حل جدول

پیمان قاسم خانی

از بازیگران فیلم زندگی مشترک آقای محمودی و بانو


فیلم پرفروش پیمان قاسم خانی

خوب بد جلف

لغت نامه دهخدا

قاسم خانی

قاسم خانی. [س ِ م ِ] (اِخ) ابن صلاح الدین الخانی (1028- 1109 هَ. ق. / 1619- 1697 م.) یکی از دانشمندان متصوف و از مردم حلب است. وی به عراق و حجاز و ترکیه سفر کرد و به حلب برگشت و تا هنگام مرگ متصدی منصب افتاء بود. تألیفاتی دارد و از اوست: 1- السیر والسلوک الی ملک الملوک، چاپی. 2- تصوف. 3- شرح علی الجزریه، در تجوید. 4- رساله فی المنطق. کتابهای اخیر خطی است. رجوع به سلک الدرر ج 4 ص 9 و اعلام النبلاء ج 6 ص 416 والاعلام زرکلی چ 2 ج 6 ص 11 شود.


خانی

خانی. (اِخ) قاسم. رجوع به «قاسم الخانی » در این لغت نامه شود.

خانی. (اِ) حوض و چشمه ٔ آب را گویند. (برهان قاطع) (آنندراج) (ناظم الاطباء):
دو خانی پدید آید اندر دو چشم
از آن روی ناری و زلف دخانی.
قطران.
گوید این خاقانی دریامثابت خود منم
خوانمش خاقانی اما از میان افتاده قا.
خاقانی.
صدقه ٔ جاریه آنست که پادشاهان مدرسه ها سازند و وقفها کنند و مساجد و خانی و چشمه سارها و کهریزها آورند. (راحه الصدور راوندی).
آب کوثر نه آب خانی بود
چشمه ٔ آب زندگانی بود.
نظامی.
ز شرم آب آن رخشنده خانی
بظلمت رفته آب زندگانی.
نظامی.
اولش گرچه آب خانی داد
آخرش آب زندگانی داد.
نظامی.
خانیی آب بود دور از راه
بود از آن خانی آب آن بنگاه.
نظامی.
کوزه پر کرد از آب آن خانی
تا برد سوی خانه پنهانی.
نظامی.
نام خود عاشق نهادی چیست این افسردگیها
عاشقان را سینه آتش خانه باید دیده خانی.
اوحدی.
یک روز نمی آیی تا در غم خود بینی
صدخانه ٔ چون دوزخ صد دیده ٔ چون خانی.
اوحدی.
حاصل ما ز زلف و عارض اوست
اشک چون خون و چشم چون خانی.
اوحدی.
تو ماه و مرا پیکر از دیده ماهی
تو خان و مرا دیده از گریه خانی.
خواجو (از شرفنامه ٔ منیری).
|| تالاب. باتلاق و از این معنی است «مرداب گاوخانی ». رجوع به حاشیه ٔ مرقوم بر «خانی » در همین صفحه شود. || آب صاف. (ناظم الاطباء). || زری است رایج در ترکستان. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (غیاث اللغات):
خانی دیگران بیک خانی.
ظهوری (از آنندراج).
|| زر خالص. (برهان قاطع) (آنندراج) (ناظم الاطباء). || مزید مؤخر امکنه چون:تیرخانی، چاخانی، (چاه خانی)، سرخانی، سیاه خانی. || از مبادی گاه شماری چون هجری و یزدگردی و جلالی و غیره: فامّا در عصر مترجم که آن شهور سنه ٔ تسع و عشرین و سبعمائه هجری میشود مطابق ثمان و عشرین «خانی »... (از ترجمه ٔ محاسن اصفهان ص 50).

خانی. (حامص) خان بودن، رئیس قبیله و ایل بودن، مقام خان داشتن:
از آنسو مر اوراست تا غرب شاهی
وزین سو مر او راست تا شرق خانی.
فرخی.
امیر ماضی چند رنج بردو مالهای عظیم بذل کرد تا قدرخان خانی یافت. (تاریخ بیهقی). یکی آنکه امیر ماضی با قدرخان دیدار کرد تا بدان حشمت، خانی ترکستان از خاندان ایشان نشد. (تاریخ بیهقی).

خانی. (اِخ) نام همای دختر دارا باشد. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (فرهنگ جهانگیری).


قاسم

قاسم. [س ِ] (اِخ) ابن محمدبن قاسم. رجوع به قاسم کنون شود.

قاسم. [س ِ] (اِخ) ابن محمدبن قاسم. رجوع به قاسم حمودی شود.

قاسم. [س ِ] (اِخ) ابن محمدبن قاسم. رجوع به قاسم بیانی شود.

قاسم. [س ِ] (اِخ) ابن ثابت. رجوع به قاسم عوفی شود.

قاسم. [س ِ] (اِخ) ابن حسن. رجوع به قاسم جرموزی شود.

قاسم. [س ِ] (اِخ) ابن حکم. رجوع به قاسم عرنی شود.

قاسم. [س ِ] (اِخ) ابن حمود. رجوع به قاسم حمودی شود.

فرهنگ عمید

پیمان

قول‌وقراری که کسی با کس دیگر بگذارد که بر طبق آن عمل کند، شرط،
قرارداد،
[قدیمی] عهد، بیعت،
* پیمان بستن: (مصدر لازم) عهد بستن و قول‌وقرار گذاشتن برای انجام دادن کاری،
* پیمان ساختن: (مصدر لازم) [قدیمی] = * پیمان بستن
* پیمان کردن: (مصدر لازم) [قدیمی] = * پیمان بستن
* پیمان گرفتن: (مصدر لازم) [قدیمی] عهد گرفتن، قول گرفتن،
* پیمان نهادن: (مصدر لازم) [قدیمی] = * پیمان بستن

معادل ابجد

پیمان قاسم خانی

965

عبارت های مشابه

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری